قدمت برندینگ شخصی به بلندای تاریخ بشریت
اصطلاح برند شخصی را اولین بار تام پیترز در سال 1997 بکار برد. او در مقاله خود اذعان داشت: بدون توجه به سن، موقعیت و کسب وکاری که بدان مشغول هستیم، همه ما نیازمند درک اهمیت برندینگ میباشیم. ما مدیران شرکتهای خودمان هستیم. برای بقا در دنیای کسب و کار امروزی، مهمترین وظیفه ما این است که به عنوان اولین بازاریاب برندمان، فعالیت کنیم (پیترز، 1997).
اگر چه لفظ برندینگ شخصی اختراعی مدرن محسوب میشود، اما پدیده برچسبزنی یا لیبلینگ[1] که بر اساس شهرت و رفتار توسط انسانها در مورد یکدیگر انجام میشود، قدمتی به درازای تاریخ تعاملات بشر دارد. حتی در جوامع نخستین نیز افراد بر اساس تاثیرات سریعی که از یکدیگر میگرفتند اقدام به قضاوت میکردند و بر پایه احساسات خود، تصمیم میگرفتند که به چه کسی اعتماد کنند. امروزه، همه ما در مورد افرادی که در اطرافمان قرار دارند بر اساس یک سری اطلاعات سطحی قضاوت میکنیم. یک مهمانی را در نظر بگیرید. شما با کسی ملاقات میکنید و در عرض چند ثانیه در مورد سطح تحصیلات، ثروت و سبک زندگی وی قضاوت میکنید. اگر از قبل وی را میشناختید، شاید عقیده خود را در مورد برخی از این موارد عوض میکردید، اما واقعیت این است که ادراکات اولیه ما از افراد به سختی تغییر خواهند نمود. شما با تصویر شخصی وی روبرو شدهاید، یعنی با DNA برند شخصی وی، ملاقات کردهاید. بنابراین، برندینگ شخصی به عنوان بخشی طبیعی و اصیل از جوامع بشری به حساب میآید. تفاوت این است که امروزه به رازهایی پی بردهایم که نحوه درک دیگران را به کنترل ما در میآورد.
همانگونه که پیشتر نیز اشاره شد، در روانشناسی اجتماعی زمینهای مطالعاتی به نام نظریه لیبلینگ وجود دارد. نظریه یاد شده بر این فرض استوار است که هویت یک فرد (البته قسمتی یا شاید همگی آن)، به واژگانی که فرد با آن توصیف میشود، بستگی دارد. بر اساس این فرضیه اگر به یک بچه مرتب بگوییم که فرد بدی است، در آخر به فردی بد مبدل میشود. در مقابل اگر به فردی بگوییم خوشقیافه است و با هوش، تصویر ذهنی وی از خودش، مثبتتر میگردد. این تئوری مشخص میکند چرا استفاده از لغات مناسب در توصیف خود، کار و هر آنچه به شما مربوط است اهمیت دارد. برای مثال اگر شما یک نویسنده خلاق ولی کمتجربه هستید و نوشتن، کار تمام وقت شما نیست (و شغلتان صندوقداری یک فروشگاه است)، شما نباید خودتان را یک صندوقدار علاقهمند به نویسندگی معرفی کنید، شما باید خود را یک نویسنده خلاق معرفی کنید و به هر فردی که به حرفهای شما گوش میدهد درباره آخرین رمانتان یا در خصوص مطالب وبلاگتان صحبت کنید.
برچسبها بسیار قدرتمند هستند، پس بهتر است هر آنچه مثبت و خوب است را به خود نسبت دهید حتی اگر تنها زائیده خیال شما باشد، عنوانی که شما آرزوی رسیدن بدان را دارید. نباید راجع به آن دروغ بگوئید (نباید خودتان را برنده جایزه نوبل معرفی کنید یا در یک حادثه تصادف رانندگی جلو بروید و بگویید که یک پزشک هستید، اینها مثالهایی از دروغهای بدی هست که میتوانید بر زبان آورید)، اما همیشه مطمئن شوید که خود را برای آنچه در ذهن دارید، آماده میکنید.
در مورد برند شخصی، تئوری لیبلینگ، به آنچه شما میپوشید و چگونه خود را معرفی میکنید، تسری مییابد. کار کردن در یک دفتر سطح پائین میتواند با پوشیدن لباسهای معمولی و غیررسمی انجام گردد، اما مدیران یک شرکت معروف و معتبر، همگی کت و شلوار رسمی به تن دارند. برای کار کردن کمی به سر و وضع خود برسید. شاید در ابتدا به نظر احمقانه بیاید، اما بعد از مدتی تأثیر آن را خواهید دید. مسئولیتپذیرتر میشوید و برای رسیدن به هدف خود، در راهی که قدم میگذارید با ثباتتر گام برداشته و جدیتر میشوید. ناخودآگاه، همکاران و بالادستان، شما را به عنوان یک فرد صادق و دارای مجموعهای از صفات خوب خواهند دید و ارتباط بصری که بدین گونه برقرار میشود بیشتر برای مدیران اتفاق میافتد. این نوع لباس پوشیدن و مسئولیتپذیری که در شما ایجاد میشود، نشان میدهد که در تلاش برای رسیدن به ارتقای شغلی هستید و به اندازه کافی، کارتان را جدی گرفتهاید. در واقع، شما وقت و پول خود را برای برای رسیدن به موفقیت صرف میکنید.
[1] Labeling
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.