هوش

177 بازدید
دکتر جواد فقیهی پور

هوش

تعریف هوش

به طور كلي هوش به عنوان قدرت سازگاري با محيط تعريف مي‌شود و انسان در بين موجودات زنده، بالاترين ميزان سازگاري را با محيط از خود نشان داده است و از اينرو به منزله باهوش‌ترين موجودات شناخته مي‌شود. مسلماً ساختار مغز در اين سازگاري نقش اساسي دارد. اينكه چه اطلاعاتي چگونه پردازش شوند و چگونه به محرك‌هاي محيطي پاسخ داده شوند، در اين سازگاري مهم است.

تعاريف متعددي از هوش وجود دارد. ولي در يك تعريف كلي؛ هوش عبارت است از ظرفيت فرد براي تفكر، استدلال و حل مسئله به طور مولد و سازنده و اینکه؛ عامل ژنتيك، مولفه بسيار قوي در هوش است که تحقيقات زيادي اين موضوع را تاييد كرده‌اند، ولي آنچه مشاجره‌آميز است مقدار و اندازه هوش است كه تحت تأثير ژنتيك می‌باشد. مطالعات درباره دوقلوهاي همسان و غير‌همسان با استفاده از تست‌هاي استاندارد و مقايسه آنها در دو حالت زندگي با همديگر پس از تولد يا زندگي و تربيت جدا از يكديگر، جبنه‌هايي از اين مسئله را روشن ساخته و حاكي از آن است كه 60 تا 80 درصد هوش تحت تأثير عوامل ژنتيكي است. در طرف قابل نمي‌توان انكار كرد كه محيط نيز بر هوش تأثير مي‌گذارد و نحوه تربيت و جامعه‌پذيري در طبقات مختلف جامعه متفاوت است.

شايد بتوان اين دو رويكرد مقابل هم را اين گونه مكمل هم و متعامل، تبيين كرد كه ژنتيك به طور بالقوه تعيين‌كننده قوي در هوش است ولي بالفعل شدن هوش، نيازمند وجود زمينه‌هاي محيطي مناسب است. بدون ترديد مي‌توان گفت كه بخشي از هوش انسان از طريق وراثت و ژنتيك تبيين مي‌شود. در مقابل اين بخش طبيعي، معمولاً از بخش تربيتي ياد مي‌شود؛ يعني هوش هم طبيعي و ذاتي است و هم تربيتي و پرورشي. در این نوشتار سعی خواهد شد که به تشریح انواع هوش نظیر هوش هیجانی، هوش معنوی، هوش فرهنگی و هوش سیاسی بپردازیم.

 

هوش هيجاني

در واقع، ریشه هوش هیجانی از مفهوم هوش اجتماعی نشات می‌گیرد که اولین بار در سال 1920 توسط ثرندایک در دانشگاه کلمبیا مطرح شد. هوش اجتماعی، به توانایی‌های فرد که ایجاد روابط اجتماعی مناسب را میسر می‌سازد اطلاق می‌شود. در سال ۱۹۹۰ جان ماير و پيتر سالوي با آگاهي که از کارهاي انجام شده در زمينه جنبه‌هاي غيرشناختي هوش داشتند اصطلاح هوش هيجاني را به کار بردند. اين دو استاد دريافتند كه برخي از افراد در شناخت احساسات خود و ديگران و حل مشكلات احساسي و عاطفي توانمندتر هستند. دنيل گلمن فردی است كه عنوان هوش هيجاني با نام وي بر سر زبان‌ها افتاد، وي در سال۱۹۹۵ با انتشار كتابي تحت عنوان«‌هوش هيجاني: چرا ممكن است اين عنصر از بهره هوشي مهم‌تر باشد؟» چالش جديدي در عرصه زندگي فردي و سازماني پديد آورد و توجه جهانيان را به اين پديده نوظهور جلب كرد. گلمن بر نياز به هوش هيجاني در محيط كار (محيطي كه اغلب به عقل توجه مي‌شود تا قلب و احساسات) تمركز کرد. او معتقد است نه تنها مديران و رؤسا نيازمند هوش هيجاني هستند، بلكه هر كسي كه در سازمان كار مي‌كند نيازمند هوش هيجاني است. هوش هیجانی که به اختصار EI گفته می‌شود و معمولاً معیار ارزیابی آن را ضریب هوش هیجانی یا EQ می‌نامند، به توانایی، ظرفیت یا مهارت ادراک، سنجش و مدیریت هیجانات خود و دیگران، دلالت دارد. هوش هیجانی استفاده هوشمندانه از هیجانات است و در زمینه حرفه‌ای به این معنا است که احساسات و ارزش‌های خود را نادیده نگیریم و تأثیرشان را بر رفتارمان بشناسیم و در عین حال افرادی را که مثل ما نیستند درک کنیم. گلمن، هوش هیجانی را چنین توصیف می‌كند: هوش هیجانی نوع دیگری از هوش است. این هوش مشتمل بر شناخت احساسات خویشتن و استفاده از آن برای اتخاذ تصمیم‌های مناسب در زندگی است. توانایی اداره مطلوب خلق و خوی و وضع روانی و كنترل تكانش‌هاست. عاملی است كه به هنگام شكست ناشی از دست نیافتن به هدف، در شخص ایجاد انگیزه و امید می‌كند. از نظر دنيل گلمن هوش هیجانی، مهارتي است که دارنده آن مي‌تواند از طريق خودآگاهي، روحيات خود را کنترل کند، از طريق خود مديريتي آن را بهبود بخشد، از طريق همدلي، تأثير آنها را درک کند و از طريق مديريت روابط، به شيوه‌اي رفتار کند که روحيه خود و ديگران را بالا ببرد. به زعم جان ماير و پيتر سالوي، هوش عاطفي توانايي ارزيابي، بيان و تنظيم عاطفه خود و ديگران و استفاده کارآمد از آن است. بار- آن هوش هیجانی را توانايي‌هاي يك شخص در مواجهه با چالش‌هاي محيطي می‌داند که موفقيت‌هاي فرد را در زندگي پيش‌بيني مي‌كند.

«هوش هیجانی عبارتست از آگاهی، مدیریت و بهره‌برداری از احساسات خود و دیگران»

در واقع، هوش هیجانی به معنای توانایی فرد برای اداره احساسات و عواطفش، همدلی با سایر افراد و برخورد مناسب در روابط عاطفی است. به زعم سالوی و مایر هوش هیجانی را به عنوان توانایی یک فرد در تشخیص احساسات و عواطف خود و دیگران، به منظور استفاده از این اطلاعات برای هدایت تفکر و اعمال دیگران تعریف می‌کنند. از نظر دنيل گلمن هوش هیجانی، مهارتي است که دارنده آن مي‌تواند از طريق خودآگاهي، روحيات خود را کنترل کند، از طريق خود مديريتي آن را بهبود بخشد، از طريق همدلي، تأثير آنها را درک کند و از طريق مديريت روابط، به شيوه‌اي رفتار کند که روحيه خود و ديگران را بالا ببرد. از نظر گلمن کسانی که عملکرد سازمانی بالایی دارند از سطوح بالاتری از هوش هیجانی برخوردارند و پیوندی قوی بین قابلیت‌ها و مهارت‌های هیجانی‌شان برقرار است. در واقع ناتوانی هیجانی باعث می‌شود افراد نتوانند توانایی‌های بالقوه خود را تحقق بخشند. نتایج تحقیقات نشان داده است که هر چه یک شغل پیچیده‌تر باشد، هوش هیجانی اهمیت بیشتری می‌یابد.

هر چه در سازمان به سمت سطوح بالاتر مديريتي مي‌رويم، اهميت هوش هيجاني در مقايسه با هوش شناختی افزايش مي‌يابد. به همين علت هوش هيجاني از اهميت زيادي براي يك رهبر برخوردار است. مدیران برخوردار از هوش هیجانی، رهبرانی مؤثر هستند که اهداف را با حداکثر بهره‌وری و با کسب رضایت و تعهد کارکنان محقق می‌سازند و رویکردشان به کنترل، از نوع خود کنترلی مبتنی بر خودآگاهی است.

 

هوش معنوي

هوش معنوي سازه‌هاي هوش و معنویت را با هم داراست، در حالی که معنویت جستجو براي یافتن عناصر مقدس، معنایابی، هشیاري بالا و تعالی است. هوش معنوي شامل توانایی براي استفاده از چنین موضوعاتی است که می‌تواند کارکرد و سازگاري فرد را پیش‌بینی کند و منجر به تولیدات و نتایج ارزشمندي گردد. کریک پاتریک معقتد است همین که در طول تاریخ تکامل انسان، دین توانسته است ساز و کارها و راهبردهاي روان‌شناختی را به وجود آورد که از طریق انتخاب طبیعی بتواند بسیاري از مشکلاتی را که اجداد ما با آن روبرو بوده‌اند حل و فصل کند، نشان‌دهنده کارکرد تکاملی دین و معنویت است. از جمله این ساز و کارها، دلبستگی، وحدت و پیوستگی، تبادل اجتماعی و نوع‌دوستی قومی است. در خصوص ارثی بودن توانایی‌ها و ظرفیت‌هاي معنوي نیز مطالعاتی انجام شده است، اما شواهد روانسنجی نشان می‌دهد که هوش معنوي یک ظرفیت عالی شناختی است، نه یک توانایی اختصاصی که صرفاً به بخشی از مغز مربوط باشد که با تخریب مغزي و یا تحریک آن بتوان هوش معنوي افراد را دستکاري کرد. به نظر می‌رسد که هوش معنوي بسیاري از معیارهاي مطرح شده براي هوش را داراست. لوین هوش معنوی را این طور تعریف می‌کند‌: هوش معنوی زمانی بروز می‌کند، که ما بتوانیم معنویت را با زندگی روزانه خود تلفیق کنیم.

هوش معنوی از نظر ولمن ظرفیتی است برای پرسیدن سئوالات غایی در خصوص معنای زندگی و همزمان ظرفیتی است برای تجربه کردن ارتباطات یکپارچه بین ما و جهانی که در آن زندگی می‌کنیم. ایمونز هوش معنوی، چهار چوبی برای شناسایی و سازماندهی مهارت‌ها و توانمندی‌ها مورد نیاز است؛ به گونه‌ای که با استفاده از معنویت میزان انطباق‌پذیری فرد افزایش می‌یابد. تعریف آمرام هوش معنوی، توانایی به کارگیری و بروز منابع، ارزش‌ها و کیفیت‌های معنوی است؛ به گونه‌ای که بتواند کارکرد روزانه و آسایش (سلامت جسمی و روحی) را ارتقاء دهد. زوهرومارشال هوش معنوی، هوشی که از طریق آن مسائل مربوط به معنا و ارزش‌ها را حل می‌کنیم، هوشی که فعالیت‌ها و زندگی ما را در زمینه‌ وسیع‌تر‌، غنی‌تر و معنا‌دار قرار می‌دهد، هوشی که به ما کمک می‌کند بفهمیم کدام اقدامات یا کدام مسیر معنا‌دار‌تر از دیگری است. کینگ هوش معنوی را به عنوان مجموعه ظرفیت‌های روانی که با آگاهی‌، انسجام، کاربرد ساز ‌و کار جنبه‌های متعالی و معنوی و غیر مادی وجود فرد سر و کار دارد‌، تعریف می‌کند که به پیامد‌هایی همچون بازتاب عمیق وجودی‌، افزایش معنا‌، باز‌شناسی خود متعالی و تسلط ویژگی‌های معنوی می‌انجامد‌. ﻫﻮش ﻣﻌﻨﻮي ﺑﻪ ﻋﻨﻮان روش‌ﻫﺎي ﭼﻨﺪ‌ﮔﺎﻧﻪ ﺷﻨﺎﺧﺖ و ﯾﮑﭙﺎرﭼﮕﯽ زﻧﺪﮔﯽ دروﻧﯽ (ذﻫﻨﯽ و ﻣﻌﻨﻮي) ﺑﺎ زﻧﺪﮔﯽ ﺑﯿﺮوﻧﯽ در ﺟﻬﺎن ﻧﺎﻣﯿﺪه ﻣﯽﺷﻮد. اﻟﮑﯿﻨﺰ و ﻫﻤﮑﺎران ﭼﻬﺎر ﭘﯿﺶ ﻓﺮض در ﺧﺼﻮص ﻫﻮش ﻣﻌﻨﻮي ﻣﻄﺮح ﮐﺮده‌اﻧﺪ:

  • ﻣﺆﻟﻔﻪ ﺗﺤﺖ ﻋﻨﻮان ﺑُﻌﺪ ﻣﻌﻨﻮي وﺟﻮد دارد.
  • ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﯾﮏ ﭘﺪﯾﺪه اﻧﺴﺎﻧﯽ اﺳﺖ و ﺑﻪ ﺻﻮرت ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ و ﻇﺮﻓﯿﺖ، در ﻫﻤﻪ ﻣﺮدم وﺟﻮد دارد.
  • ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻣﺘﺮادف ﺑﺎ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﻮدن ﻧﯿﺴﺖ.
  • ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻌﺮﯾﻒ، ﺗﺸﺮﯾﺢ و اﻧﺪازهﮔﯿﺮي اﺳﺖ.

ﻣﺤﻘﻘﺎن و صاحبنظران ﭘﻨﺞ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ و ﻣﻬﺎرت را در ﻣﻮرد ﻫﻮش ﻣﻌﻨﻮي اﺷﺎره ﮐﺮده‌اﻧﺪ:

  • ﺗﻮﺳﻌﻪ و ﺣﻔﻆ ارﺗﺒﺎط ﺑﺎ ﻣﻨﺸﺎء ﻏﺎﯾﯽ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺟﻮدات؛
  • ﮐﺎﻣﯿﺎﺑﯽ در ﺟﺴﺘﺠﻮي ﻣﻌﻨﺎي زﻧﺪﮔﯽ؛
  • ﯾﺎﻓﺘﻦ ﯾﮏ ﻣﺴﯿﺮ اﺧﻼﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﻫﺪاﯾﺖ ﻣﺎ در زﻧﺪﮔﯽ ﮐﻤﮏ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛
  • درك ﻣﻌﻨﻮﯾﺖ و ارزشﻫﺎ در زﻧﺪﮔﯽ ﺷﺨﺼﯽ؛
  • ﺗﻌﺎﻣﻼت و رواﺑﻂ ﺑﯿﻦ ﻓﺮدي.

همچنین به زعم صاحبنظران اجزای هوش معنوی عبارتند از:

  • تحمل هوش معنوی: نور بصیرت که به انسان اجازه می‌دهد در مورد جنبه‌های خاصی از واقعیت، خیال‌بافی می‌کند. همچنین این ویژگی حس درک هیبت و عظمت خلقت و حس خودشناسی را امکانپذیر می‌نماید.
  • ادراک مستبدل: نقطه مقابل تحمل شهودی است. این فرایند شامل ترسیم، توسعه و تحلیل بصیرت به دست آمده از طریق شهود بخاطر روشن کردن معنا و جزئیات بصیرت است.
  • آگاهی بر خواست و نیت: با ترکیب تحمل شهودی و ادراک مستدل انسان قادر خواهد بود که به یک حالت دانستن وارد شود، دانستن کامل هدف خواسته‌هایش.
  • عشق و شفقت: نعمت عشق بیانگر جریان نا‌محدود عشق و انرژی الهی است.
  • قدرت و عدالت متمرکز: نقطه مقابل عشق، زور و محدودیت است. زمانیکه در شکل مثبت ظهور باید نشان‌دهنده عدالت و انصاف خواهد بود این ویژگی، ایجاد‌کننده نظم و احساس مسئولیت و توانایی کنترل و ارزشیابی رفتارهای خود شخص است.
  • شفا و بخشش: وقتی عشق و زور و محدودیت به طور مطلوب، شوند نتیجه عبارت است از بهبود و تعدیل انرژی‌های متعادل نشده. شامل بخشش خود و دیگران، ابراز دلسوزی، خارج کردن عصبانیت بدون شکستن حریم دیگران.
  • زندگی با شوق: بروز کامل عشق در شخصیت فرد و توانایی برای زندگی با شادابی و شوق است.
  • زندگی با وقار، یکدلی و تعهد: به صورت پایبندی به اصول شخص و نیروی متعالی خودش است. بدون این حس شخص دچار لاقیدی می‌شود. در این حالت شخص می‌تواند وسوسه را رد کند و در رفتارها و صحبت‌هایش تعهد به ارزش‌های شخصی را نشان دهد و مسیر اخلاقی راهنمایی وی در زندگی و کسب کار خواهد بود.
  • پیوند و خدمت خلاق‌: این ویژگی برد و عملکرد اشاره دارد‌: داشتن خلاقیت و دیگری ارتباط و پیوند داشتن با دیگران در اینجا شخص ترکیبی از حضور خداوند‌، عشق و وقار را در امور عادی زندگی روزانه‌اش از خود نشان می‌دهد و رفتار‌های او بر اساس کارهای مثبت و متعهدانه است.
  • پادشاهی خداوند/ شادی و تکمیل/ زندگی با هوش معنوی مطلوب: یعنی شخص هر چه را در زندگی با آن سر و کار دارد یا اساساً در دنیا وجود دارد را نشانه‌ای از وجود خداوند و حضور خداوند و نظارت او بر اعمالش بداند و اینکه همه چیز به خواست و اراده خداوند انجام می‌گیرد.

«هوش معنوي، تركيب هوش و معنويت نيست بلكه فراتر از آن است. هوش معنوي؛ عينكي است كه از طريق آن، فرد، تجربيات و رويدادهاي زندگي‌اش را از منظري عالي‌تر و بالاتر ادراك مي‌كند»

 

هوش فرهنگي

به راستی چه مدیرانی موفق هستند؟ چرا برخی مدیران علی رغم برخورداری از ضریب هوشی بالا، در کار خود شکست‌های فاحشی را تجربه می‌کنند؟ چگونه است که برخی مدیران در محیط‌های بیگانه خوب عمل می‌کنند و برخی دیگر می‌لغزند؟ آیا به جز ضریب هوشی عوامل دیگری در موفقیت افراد و سازمان‌ها تأثیر دارد؟

هوش فرهنگی، توانایی افراد برای رشد شخصی از طریق تداوم یادگیری و شناخت بهتر میراث‌های فرهنگی، آداب و رسوم و ارزش‌های گوناگون و رفتار موثر با افرادی با پیشینه فرهنگی و ادراک متفاوت است. ارلی و آنگ هوش فرهنگی را به عنوان قابلیت فرد برای سازگاری موثر با قالب‌های نوین فرهنگی تعریف می‌کنند و ساختار هوش فرهنگی را به انواع دیگر هوش از جمله هوش عاطفی و اجتماعی مربوط می‌دانند.

هوش فرهنگی دامنه جدیدی از هوش است که ارتباط بسیار زیادی با محیط‌های کاری متنوع دارد. برخی از جنبه‌های فرهنگ را به راحتی می‌توان دید. عوامل آشکاری مثل هنر، موسیقی و سبک رفتاری از این جمله هستند. اما بیشتر بخش‌های چالش‌برانگیز فرهنگ، پنهان است. عقاید، ارزش‌ها، انتظارات، نگرش‌ها و مفروضات عناصری از فرهنگ هستند که دیده نمی‌شوند اما بر رفتار افراد موثرند. هوش فرهنگی به افراد اجازه می‌دهد تا تشخیص دهند دیگران چگونه فکر می‌کنند و چگونه به الگوهای رفتاری پاسخ می‌دهند، در نتیجه موانع ارتباطی بین فرهنگی را کاهش و به افراد قدرت مدیریت تنوع فرهنگی می‌دهد.

«هوش فرهنگی‌ در واقع، تعریف هوش در عرصه فرهنگ است. هوش فرهنگی، سرعت در سازگاری با موقعیت‌های جدید و راحت‌تر عمل کردن با توجه به شرایط محیطی است»

در محیط‌های کاری متنوع قرن حاضر، لازم است استرس‌های ناشی از شوک فرهنگی و اختلالات و پیامدهای ناشی از تعارضات فرهنگی به نحو مطلوب اداره شود. برای این منظور به سازگاری و تعدیل موثر فرهنگ‌ها نیاز است.

«هوش فرهنگی‌ به معنای دیدن و لحاظ نمودن تفاوت‌های فرهنگی در بین کارکنان می‌باشد»

هوش فرهنگی به عنوان توانایی فرد برای تطبیق با فرهنگ‌های جدید تعریف می‌شود. محققان معتقدند هوش فرهنگی در راستای هوش عاطفی و اجتماعی است. هوش عاطفی فرض می‌کند که افراد با فرهنگ خود آشنا هستند بنابراین برای تعامل با دیگران از روش‌های فرهنگی خود استفاده می‌کنند. هوش فرهنگی جایی خودش را نشان می‌دهد که هوش عاطفی ناتوان است یعنی در جایی که با افرادی در محیط‌های ناآشنا سر و کار داریم. هوش فرهنگی سه بخش و عنصر اساسی دارد: عنصر شناختی، عنصر روانی و انگیزشی و عنصر فیزیکی و رفتاری.

  • عنصر شناختی (ذهن): به مهارت‌های تفکر عمومی اشاره دارد که افراد به منظور شناخت چگونگی و چرایی فعالیت در محیط‌های جدید از آن استفاده می‌کنند. این شناخت علاوه بر عقاید و ارزش‌های افراد، روش‌ها و رویه‌هایی را که دیگران برای انجام کار استفاده می‌کنند را نیز در بر می‌گیرد. برای بسیاری از مردم یافتن روزنه‌ای به فرهنگ‌های بیگانه دشوار است؛ اما فردی که از جنبه ذهنی و شناختی دارای هوش فرهنگی نیرومندی باشد، مفاهیم مشترک را زود پیدا می‌کند. شناخت تفاوت‌های فرهنگی ممکن است پرسیدن سئوالی درباره عوامل برانگیزاننده افراد در فرهنگ‌های گوناگون باشد. یادگیری مفاهیم فرهنگ دیگران به درک و شناخت رفتارهای آنان کمک می‌کند.
  • عنصر روانی و انگیزشی (قلب/ دل): به افراد کمک می‌کند در مقابل موانع پایدار باشند تا بتوانند خود را با فرهنگ دیگران سازگار سازند. این بخش ممکن است مشکل‌ترین یا مبهم‌ترین جزء هوش فرهنگی باشد. ورود به دنیای فرهنگ بیگانه مستلزم غلبه بر یک سری موانع خاص است. داشتن انگیزه و پشتکار و باور قوی در این راه بسیار موثر است. فرهنگ‌ها در بسیاری از موارد با همدیگر متفاوت هستند. به عنوان مثال شیوه دست دادن و نشستن در ملاقات‌های کاری از کشوری به کشور دیگر تفاوت دارد. نادیده گرفتن این تفاوت‌ها به مخدوش شدن ارتباطات منجر می‌شود. گاهی اوقات تعامل افرادی با فرهنگ‌های متفاوت مثل نزدیک شدن دو آهنربا با قطب‌های یکسان است. بدون داشتن انگیزه کافی، هوش فرهنگی بی‌مفهوم است. این عنصر توانایی همدل شدن را مدنظر قرار می‌دهد. تمایل به برقراری ارتباط و استمرار در راه رسیدن به هدف، بزرگترین شکاف‌های فرهنگی را پوشش می‌دهد.
  • عنصر فیزیکی و رفتاری (جسم): هوش فرهنگی به توانایی فرد برای انجام واکنش مناسب اشاره دارد. رفتار و سلوک فرد باید نشان دهد که به فرهنگ طرف مقابل علاقه دارد و سعی می‌کند مولفه‌های فرهنگی آنها را بپذیرد و به آن احترام بگذارد. بسیاری از تفاوت‌های فرهنگی، توسط اعمال فیزیکی قابل مشاهده و انعکاس است. شناخت و انگیزه بدون انجام یک واکنش موثر و مناسب ارزش خود را از دست می‌دهند به همین دلیل، هوش فرهنگی باید دربرگیرنده توانایی‌ها و مهارت‌های لازم برای نشان دادن واکنش مناسب با آن فرهنگ باشد.

امروزه اکثر سازمان‌ها و افراد، هوش فرهنگی را یک مزیت رقابتی و قابلیت استراتژیک می‌دانند. در محیط و بازار جهانی، هوش فرهنگی اهرم مورد‌نیاز رهبران و مدیران تلقی می‌شود. سازمان‌ها و مدیرانی که ارزش استراتژیک‌ هوش فرهنگی را درک کنند، می‌توانند از تفاوت‌ها و تنوع فرهنگی در جهت ایجاد مزیت رقابتی و برتری در بازار جهانی استفاده کنند. هوش فرهنگی به منزله چسبی است که می‌تواند در محیط متنوع، انسجام و هماهنگی ایجاد کند. افراد دارای هوش فرهنگی بالا، قادرند اثر قابل توجهی بر استراتژی‌های بازاریابی و توسعه محصول برای گروه‌های مشتریان در کشورهای مختلف داشته باشند. این افراد جز دارایی‌های ارزشمند سازمان هستند و به خصوص در زمان بحران ارزش خود را بیشتر نمایان می‌سازند. البته هوش فرهنگی برای شرکت‌های خصوصی و دولتی کشور نیز حائز اهمیت می‌باشد. چرا که کشور ایران متشکل از قومیت‌های مختلف و متنوع می‌باشد که بر ضرورت آگاهی مدیران از مفهوم هوش فرهنگی تأکید می‌نماید.

 

هوش سياسي

به طور کلی، واژه‌ سیاست دارای یک لحن بدنام است، به ویژه به این دلیل که سیاستمداران معمولاً به خوبی در نظر گرفته نمی‌شوند. با این حال، در چشم‌انداز تغییر، تمرکز بر سیاست‌ها در محل کار به جای انتخابات یا رفتار پارلمانی است. سیاست در هر سازمان حاکم است و رهبران در نقش حساس سیاسی کار می‌کنند. اگر چه واژه‌ سیاست دارای یک لحن منفی است و اشاره به بازی غیر‌حرفه‌ای در سازمان دارد، با این حال محققان معتقدند که اعمال هوشمندانه‌ این مهارت همیشه در سازمان ضروری است و قطعا درباره‌ ضربه زدن به مردم از پشت نیست. در زمینه‌ تغییر، سیاست کمک می‌کند تا رهبران تغییر، ‌ذینفعان تغییر و چگونگی تغییر مناسب بر آنها را شناسایی کنند.

محققان اصطلاحات هوشمندی و مهارت را به جای یکدیگر در مطالعات استفاده کرده‌اند. این اصطلاحات شامل مهارت و یا هوشمندی سیاسی مختصر شده مانند ضریب سیاسی هستند و مورد مشابه مورد توجه نویسندگان دیگر است. از سویی سياست در همه سازمانها شايع شده است و رهبران در نقش‌هاي حساس سياسي كار مي‌كنند. محققان معتقدند كه به كار گرفتن هوشمندانه مهارت هوش سياسي در سازمانها بسيار ضروري است. هوش سياسي عموماً با هوش اجتماعي يا مهارت‌ها مقايسه شده است، اما هنوز هيچ كدام از هوش‌هاي اجتماعي به طور واضح فعل و انفعالات دروني شخص را در تنظيمات سازماني مديريت نكرده است. هوش سياسي يك چالاكي اجتماعي واضحي را در مفهوم تنظيمات سازماني آشكار مي‌كند كه به طور ويژه اثر رفتار بر كار را اداره مي‌كنند. مديران به سطح بالايي از مهارت‌هاي سياسي نياز دارند تا سازگاري خود با مقاومت پنهان و آشكار براي تغيير در سازمان را شكل دهند. آنها مي‌توانند توانايي هوش سياسي خود را با گسترش روابط شخصي با كاركنان، همكاران، ارباب رجوع و سرپرستان افزايش دهند. توانایی درک موثر افراد در کار و استفاده از این دانش برای تاثیرگذاری بر آنها تا از راهی که اهداف فردی و سازمانی را افزایش می‌دهد عمل کنند، مهارت سیاسی گویند. افراد دارای مهارت سیاسیِ زیاد نشان می‌دهند که درکی روشن از موقعیت اجتماعی با ظرفیت قضاوت موقعیت‌ها برای دستیابی به تغییر مورد نیاز دارند و در به دست آوردن صداقت، اعتماد، اثرگذاری مؤثر و کنترل دیگران توانمند هستند.

در تعريف هوش سياسي مي‌توان گفت كه هوش سياسي توانايي بسيار فعالانه مديريت كردن واكنش‌ها در برابر تغيير و اهرم‌هاي قدرت و نفوذ مي‌باشد. هوش سياسي شكستن محدوديت‌هاي كلي تفكر و آماده كردن يك نقشه مسير براي ارزيابي سياست‌هاي سازماني است. توسعه مهارت‌هاي انتقادي نيازمند كمك مشترك افراد سازمان و تأثيرگذاري بر روي محيط سياسي سازمان‌ها مي‌باشد. به جاي دوري كردن يا مقصر دانستن سياست‌ها در نتيجه نگرفتن، بايد يادگيري مشتركي در سازمان براي رسيدن به اهداف ايجاد گردد. هوش سیاسی درباره کار کردن با صداقت به منظور رسیدن به اهداف و منافع مشترک است نه در جهت منافع شخص. برای اینکه افراد هوش سیاسی به دست آورند لازم است پایه‌ها و منابع قدرت را که خود و یا دیگران دارند بشناساند و مهارت‌های مذاکره‌شان را ارتقا دهند. هوش سياسي شامل توانايي در ايجاد يك شبكه ارتباطي خوب است كه مي‌توانند ائتلاف‌هاي غير رسمي را به مانند ائتلاف‌هاي رسمي ايجاد كند‌. هوش سیاسی به معنای نظارت هدفمند و هماهنگ بر رقبای خود و شناسایی آنها در چارچوب مشخص است. در واقع هوش سیاسی فرایند به کارگیری شیوه‌های قانونی و اخلاقی برای کشف تهیه و تحویل به موقع اطلاعات موردنیاز به تصمیم‌گیرندگانی است که می‌خواهند توان رقابتی خود را افزایش دهند. هوش سیاسی در پی دستیابی به داده‌ها و اطلاعاتی در محیط رقبا و دولت است. از اینرو هوش سیاسی موثر، نه فقط نیازمند اطلاعاتی درباره رقباست بلکه، همچنین نیازمند اطلاعاتی درباره سایر تمایلات محیطی مانند تمایلات صنعت، تمایلات قانونی و نظارتی، تمایلات بین‌المللی، تحولات فناوری، تحولات سیاسی و شرایط اقتصادی است. افرادي كه از سطح بالايي از هوش سياسي برخوردارند‌، مي‌دانند كه براي به دست آوردن منافع در تغييرات بايد بر چه كسي اثر بگذارند. آنها همچنين بهترين زمان و بهترين روش را براي به دست آوردن پذيرش افراد نسبت به تغييرات مي‌شناسند. به زعم صاحبنظران، بازي‌هاي اجتماعي، پويايي‌هاي قدرت، شخصيت سياسي، صداقت آشكار و توانايي شبكه‌اي به عنوان ابعاد هوش سياسي در نظر گرفته مي‌شوند.

آیا این مطلب را می پسندید؟
https://www.faghihipour.ir/?p=11499
اشتراک گذاری:
واتساپتوییترفیسبوکپینترستلینکدین
دکتر جواد فقیهی پور
مطالب بیشتر
برچسب ها:

نظرات

0 نظر در مورد هوش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.